شماره ١٩١: چاک کسوت فقرم رنگ خنده ميريزد

چاک کسوت فقرم رنگ خنده ميريزد
بخيه بي بهاري نيست گل زژنده ميريزد
در دماغ پروانه بال ميزند اشکم
قطرهاي اين باران پر طپنده ميريزد
در عدم هم اجزايم دستگاه زنهاريست
اين غبار بر هر خاک خط کشنده ميريزد
ريشه در هوا داريم تا کجا هوس کاريم
دانه شرر در خاک نارسنده ميريزد
باغ ما چمن دارد در زمين خاموشي
غنچه باش و گل ميچين گل بخنده ميريزد
بي خبر نگرديدي محرم کف افسوس
کاين درشتي طبعت از چه رنده ميريزد
گرد ناتوان ما چند بر هوا باشد
گر همه فلکتاز است بال کنده ميريزد
نامه گر براه افگند عذر خواه قاصد باش
بالها چو شمع اينجا از پرنده ميريزد
جوهر تلاش از حرص پايمال ناکاميست
هر عرق که ما داريم اين دونده ميريزد
پاس آبرو تا خون فرق نازکي دارد
اين به تيغ مي ريزد آن بخنده مي ريزد
جز حيا نمي باشد جوهر کرم (بيدل)
هرچه ريزشي دارد سرفگنده مي ريزد