شماره ١٧٣: تالبش در نظرم ميگذرد

تالبش در نظرم ميگذرد
آب گشتن زسرم ميگذرد
فصل گل منفعلم بايد ساخت
ابر پي چشم ترم ميگذرد
زين گذرگه بکجا دل بندم
هر چه را مينگرم ميگذرد
در بغل نامه عنقا دارم
خبرم بي خبرم ميگذرد
حلقه شد قامت و محرم نشدم
عمر بيرون درم ميگذرد
جاده پي سپر تسليمم
هر چه آيد بسرم ميگذرد
شش جهت غلغل صور است اما
همه در گوش کرم ميگذرد
مژه ئي باز نکردم هيهات
پر زدن زبر پرم ميگذرد
موج اين بحر نفس راست نکرد
بوطن در سفرم ميگذرد
هر طرف سايه صفت ميگذرم
يک شب بي سحرم ميگذرد
کاش با ياس توان ساخت چو بيد
بي بري هم زبرم ميگذرد
دل ندانم بکجا ميسوزد
دود شمعي زسرم ميگذرد
خاکم امروز غبارانگيز است
پستي از بام و درم ميگذرد
کاروان الم و عيش کجاست
من زخود ميگذرم ميگذرد
چند چون شمع نگريم (بيدل)
انجمن از نظرم ميگذرد