شماره ١٦٥: تا زعبرت سر مژگان بخميدن نرسد

تا زعبرت سر مژگان بخميدن نرسد
آنچه زير قدم تست بديدن نرسد
پيش از انجام تماشا همه افسانه شمار
ديدني نيست که آخر بشنيدن نرسد
اي طرب در قفس غنچه پرافشان مي باش
صبح ما رفت بجائي که دميدن نرسد
نخل يا سيم که در باغ طرب خيز هوس
ثمر ما بتمناي رسيدن نرسد
بي طلب برگ دو عالم همه ساز است اما
حرص مشکل که برنج طلبيدن نرسد
شرر کاغذت آماده صد پرواز است
صفحه آتش زن اگر مشق پريدن نرسد
نشود حکم قضا تابع تدبير کسي
بکمان فلک افسون کشيدن نرسد
جوهري لازم آئينه عرياني نيست
دامن کسوت ديوانه بچيدن نرسد
مطلب بوي ثبات از چمن عشرت دهر
هر چه بر رنگ تند جز به پريدن نرسد
شرح چاک جگر از عالم تحرير جداست
آه اگر نامه عاشق بدريدن نرسد
(بيدل) افسانه راحت زنفس چشم مدار
اين نسيمي است که هرگز بوزيدن نرسد