شماره ١٣٧: بيدلان چند خيال گل و شمشاد کنيد

بيدلان چند خيال گل و شمشاد کنيد
خون شويد آن همه کز خود چمن ايجاد کنيد
کو فضائي که توان نيم طپش بال افشاند
اي اسيران قفس خدمت صياد کنيد
ما هم از گلشن ديدار گلي ميچيديم
هر کجا آينه بينيد زما ياد کنيد
يار را بايد از آغوش نفس کرد سراغ
آنقدر دور متازيد که فرياد کنيد
کرد آرام درين دشت طپش خيز کجاست
تا بپائي برسيد آبله بنياد کنيد
وضع نامنفعلي سخت خجالت دارد
کاش از هرزه دويها عرق ايجاد کنيد
موجم از مشق طپش رفت بطوفان گداز
يک گهر معني افسردنم ارشاد کنيد
عمرها شد عرق آلود تلاش سخنم
به نسيم نفس سوخته ام ياد کنيد
بوي گل تا نشوم ننگ رهائي نکشم
نيستم سرو که پا در گلم آزاد کنيد
صورت ناوکش از دل نکشد جرأت من
بتکلف اگرم خامه بهزاد کنيد
نرگس يار بحالم چه نظرها که نداشت
معني منتخبم بر سر من صاد کنيد
من (بيدل) سبق مدرسه نسيانم
هر چه کرديد فراموش مرا ياد کند