شماره ٦٩: باغ نيرنگ جنونم نيست آسان بشکفد

باغ نيرنگ جنونم نيست آسان بشکفد
خون خورد صد شعله تا داغي بسامان بشکفد
آبيار ما ادبکاران گداز جرأت است
چشم ما مشکل که بر رخسا جانان بشکفد
بيدماغي فرصت انديش شکست رنگ نيست
گل برنگ صبح بايد دامن افشان بشکفد
تنگناي عرصه موهوم امکان را کجاست
آنقدر وسعت که يک زخم نمايان بشکفد
در شکست من طلسم عيش امکان بسته اند
رنگم آغوشي کشد تا اين گلستان بشکفد
مهرورزي نيست اينجا کم زباد مهرگان
چاک زن جيب وفا تا طبع ياران بشکفد
وضع مستوري غبار مشرب مجنون مباد
داغ دل يارب برنگ ناله عريان بشکفد
قابل نظاره آن جلوه گشتن مشکل است
گر همه صد نرگسستان چشم حيران بشکفد
هيچ تخمي قابل سرسبزي اميد نيست
اشک بايد کاشتن چندانکه طوفان بشکفد
زين چمن محروم دارد چشم خواب آلوده ام
بي بهاري نيست حيرت کاش مژگان بشکفد
در گلستان ني که دارد اشک (بيدل) شبنمي
برگ برگش ناله بلبل بدامان بشکفد