شماره ٦٧: بازم از شرم سجود امشب عرق بيتاب شد

بازم از شرم سجود امشب عرق بيتاب شد
آستان او بياد آمد جبينم آب شد
تا قيامت برنمي آيم زشرم ناکسي
داشتم گرد سرش گرديدني گرداب شد
عجز برديم و قبول بار رحمت يافتيم
آنچه اينجا کاسد ما بود آنجا باب شد
حرص پهلوها تهي کرد از حضور بوريا
در خيال خواب مخمل عالمي بيخواب شد
آنقدرها نيست اين پست و بلند اعتبار
صنع تصحيفي است گر بواب ما نواب شد
تا قوي سستي ندارد اين تعلقها بجاست
با گسستن بست پيمان رشته چون بيتاب شد
گر گذشتن شد يقين بگذر زتدبير جسد
فکر کشتي چيست هر گاه آبها پاياب شد
دانه مهري بود بر طومار وهم شاخ و برگ
دل زجمعيت گذشت و عالم اسباب شد
زندگي گر عبرت آهنگ همين شور و شر است
چون نفس نتوان بساز ما و من مضراب شد
خاک گرديديم اما رمز دل نشگافتيم
در پي اين دانه چندين آسيا بي آب شد
جستجوي رفتگان سربر هوا کرديم حيف
پيش پا بود آنچه ما را در نظر ناياب شد
قامتت خم گشت (بيدل) ناگزير سجده باش
ناتواني هر کجا بي پرده شد محراب شد