شماره ٤٠: امشب غبار ناله دل سرمه رنگ بود

امشب غبار ناله دل سرمه رنگ بود
يارب شکست شيشه من از چه سنگ بود
از کشتنم نشد شفقي طرف دامني
خونم درين ستمکده نوميد رنگ بود
تا صاف گشت آينه خود را نديده ام
چون سايه نقش هستي من جمله زنگ بود
عالم بخون طپيده نوميدي من است
جستن زصيدگاه مرادم خدنگ بود
حسن از غبار شوخ نگاهان رميده است
اينجا هجوم آينه پشت پلنگ بود
همت نميرود بسر ترک اختيار
از خويش رفتنم برهت عذر لنگ بود
عنقاي ديگرم که زبنياد هستيم
تا نام شوخي اثري داشت ننگ بود
در دل برون دل دو جهان جلوه رنگ ريخت
اينجا مه برقد تو چه مقدار تنگ بود
از بسکه بيدماغ تماشاي فرصتيم
ما را بخود نيامده رفتن درنگ بود
(بيدل) که داشت جلوه که از برق خجلتش
در مجلس بهار چراغان رنگ بود