شماره ٢٧: اگر از گدازم نمي گل کند

اگر از گدازم نمي گل کند
دو عالم زمن شيشه پر مل کند
محيط است چون محو گردد حباب
زخود گمشدن جزو را کل کند
غباريکه دل اوج پر از اوست
بگردون رسد گر تنزل کند
بهر شش جهت جلوه پيچيده است
کسي تا کي از خود تغافل کند
زکيفيت اين بهارم مپرس
مژه گر گشائي قدح گل کند
بسوداي زلف تو دود دماغ
بسر پيچد و ناز کاکل کند
زفکر خطت جوهر آينه
خسک وقف جيب تامل کند
تردد خجالت کش دست و پاست
کسي تا کجاها تو کل کند
خزان طرب بيدماغي مباد
بهار است اگر شيشه قلقل کند
بتدبير ازين بحر نتوان گذشت
شکستيست گر موج ما پل کند
سر ما نگردد زدور هوس
اگر چرخ ترک تسلسل کند
شود سفله از صوف و اطلس بزرگ
خران را اگر آدمي جل کند
خنک تر ز زاغ است تقليد کبک
که هندوستاني تمغل کند
برنگيست (بيدل) پريشانيم
که از سايه ام طرح سنبل کند