آه بدوستان دگر عرض دعا که ميبرد
اشک چکيد و ناله رفت نامه ما که ميبرد
توام گل دميده ايم دامن صبح چيده ايم
در چمني که رنگ ماست بوي وفا که ميبرد
نغمه محفل کرم وقف جنون سائل است
ورنه بعرض مدعا عرض حيا که ميبرد
ننگ هوس نميکشد دولت بي زوال ما
بر در کبرياي فقر نام هما که ميبرد
کرد کشاکش هوس مفلست از شکوه ناز
آگهي اينکه از کفت رنگ حنا که ميبرد
هر که گذشت ازين چمن ريشه حسرتش بجاست
اين همه کاروان رنگ رو بقفا که ميبرد
آينه حضور دل تحفه دير و کعبه نيست
آنچه نثار ناز تست در همه جا که ميبرد
از غم هستي و عدم ياد تو کرد فارغم
خاک مرا بباد هم از تو جدا که ميبرد
شمع چو وقت در رسد خفته ببال و پر رسد
رفتن اگر بسر رسد زحمت پا که ميبرد
تا بفلک دليل ما چشم گشودنست و بس
کوري اگر نه ره زند کف بعصا که ميبرد
(بيدل) از الفت هوس بگذر و راه انس گير
منتظر طلب مباش ننگ بيا که ميبرد