شماره ٢٩١: آنجا که عجز ممتحن چون و چند بود

آنجا که عجز ممتحن چون و چند بود
چون موي سايه هم زسر ما بلند بود
حسرت پرست چاشني آن تبسميم
بر ما مکرر آنچه نمودند قند بود
سعي غبار صبح هواي چه صيد داشت
تا آسمان گشادن چين کمند بود
زاهد نبرد يک سر مو بوي انفعال
در شانه هم هزار دهن ريشخند بود
آشفت غنچه ئي که گلش کرد دامني
سير بهار امن گريبان پسند بود
شبنم بسعي مردمک چشم مهر شد
از خود چو رفت قطره ببحر ارجمند بود
در وادي ئي که داشت ضعيفي صلاي جهد
دستم بقدر آبله پا بلند بود
مرديم و زد نفس در افسون عافيت
پيري چو مار حلقه طلسم کزند بود
افسانها به بستن مژگان تمام شد
کوتاهي امل بهمين عقده بند بود
(بيدل) به نيم نال دل از دست داده ايم
کوه تحملي که تو ديدي سپند بود