شماره ٢٧٥: نداشت ديده من بيتو تاب خنده صبح

نداشت ديده من بيتو تاب خنده صبح
زاشک داد چو شبنم جواب خنده صبح
تبسم گل زخم جگر نمک دارد
قيامتيست نهان در نقاب خنده صبح
نوشته اند دبيران دفتر نيرنگ
بروز نامچه گل حساب خنده صبح
درين قلمرو وحشت کجاست فرصت عيش
مگر کشي نفسي در رکاب خنده صبح
نشاط خسته دلان بين و سير ماتم کن
که هيچ گريه نيرزد بآب خنده صبح
چه جلوه ام که زفيض شکسته رنگي ياس
کشيده اند برويم نقاب خنده صبح
بحال زخم دلم کس نسوخت غير از داغ
جز آفتاب که باشد کتاب خنده صبح
بغير شبنم اشک از بهار عمر نماند
بجاست نقطه چند از کتاب خنده صبح
بعيش نيم نفس گر کشي مباش ايمن
که ميکشند زشبنم گلاب خنده صبح
گمان مبر من و فرصت پرستي آمال
که شسته ام دو جهانرا بآب خنده صبح
درين چمن که اميد نشاط نوميديست
زرنگ باخته دارم سراب خنده صبح
بهار فيض کمين انتظار رسوائيست
زجيب پاره کنيد انتخاب خنده صبح
غبار رفته ببادم نفس شمار بقاست
بمن کنيد عزيزان خطاب خنده صبح
رسيد نشه پيري چه خفته ئي (بيدل)
بگريه زن قدحي از شراب خنده صبح