دل فتح و دست فتح و نظر فتح و کار فتح
گلجوش هر نفس زدنت صد هزار فتح
دستت ببازوي نسب مرتضي قوي
تيغ ترا همين حسب ذوالفقار فتح
يک غنچه غير گل نتوان يافت تا ابد
در گلشني که کرد حقش آبيار فتح
گردون چو زخم کهنه کند چار پاره اش
گر بادل عدوي تو سازد دوچار فتح
هر جا بعزم رزم ببالد اراده ات
مژگان گشودني نکشد انتظار فتح
يارب چو آفتاب بهر جا قدم زني
کرد رهت چو صبح کند آشکار فتح
چندانکه چشم کار کند گل دميده گير
چون آسمان گرفته جهان در کنار فتح
آغوش خرمي چقدر باز کرده ئي
کافاق از تو باغ گل است اي بهار فتح
يکبار اگر رسد بزيان نام نصرتت
هشتاد و هشت و چارصد آرد شمار فتح
تا حشر اي سحاب چمن ساز (بيدلان)
بر مزرع اميد دو عالم ببار فتح