مباد چشمه شوق مرا فسردن موج
چو اشک عرض گهر ديده ام بدامن موج
جهان زوحشت من رنگ امن ميبازد
محيط بسمل ياس است از طپيدن موج
ادب زطينت سرکش مجو بآساني
خميده است بچندين شکست گردن موج
گشاد کار گهر سخت مشکل است اينجا
بريده ميدمد از چنگ بحر ناخن موج
زخويش رفته ئي انديشه کناري هست
بغل گشاده زدريا برون دميدن موج
فسادها به تحمل صلاح مي کردد
سپر زتيغ کشيده است آرميدن موج
زبان بکام کشيدن فسون عزت داشت
دميد قطره ما گوهر از شکستن موج
چو عجز دست بسر رشته هوس زده ايم
شنيده ايم شکن پرور است دامن موج
نفس مسوز بضبط عنان وحشت عمر
نياز برق زخود رفتنيست خرمن موج
دماغ سير محيط من آب شد يارب
خط شکسته دمد از بياض گردن موج
خموش (بيدل) اگر راحت آرزو داري
که هست کم نفسي مانع طپيدن موج