شماره ٢٥٩: در لاف حلقه ربا مزن بترانهاي سنان کج

در لاف حلقه ربا مزن بترانهاي سنان کج
که مباد خنده نما شود لب دعويت ز زبان کج
زغرور دعوي سروري بفلک نميرسدت سري
سرتيغ اگر بدر آوري که خم است پيش فسان کج
زغبار جاده معصيت نشديم محرم عافيت
بکجاست منزل غافلي که فتد براه روان کج
دل و دست باخته طاقتم سر و پاي کمشده همتم
قلم شکسته کجا برد رقم عرق به بنان کج
ستم است بر خط سطر از خم و پيچ لغزش خامها
ره راست متهم کجي نکني زسعي عنان کج
بصلاح طينت منقلب نشوي زيان زده هوس
که چو جنس هاي دگر کسي نخرد کجي زدکان کج
سرخوان نعمت عافيت نمکيست حرف ملايمش
تو اگر ازين مزه غافلي غم لقمه خور بدهان کج
خلل طبيعت راستان نشود کشاکش آسمان
زخدنگ جوهر راستي نبرد تلاش کمان کج
من (بيدل) از طرق ادب نگزيده ام ره دامني
که زلغزش آبله زا شود قدم يقين بگمان کج