شماره ٢٥٦: بعبرت آب شو اي غافل از خميدن موج

بعبرت آب شو اي غافل از خميدن موج
که خودسري چقدر گشته بار گردن موج
درين محيط که دارد اقامت آرائي
کشيده است هجوم شکست دامن موج
عنان زچنگ هوس و استان که بررخ بحر
هواست باعث شمشير برکشيدن موج
بعجر ساز و طرب کن که در محيط نياز
شکستگيست لباس حرير بر تن موج
غبار شکوه زروشندلان نمي جوشد
در آب چشمه آئينه نيست شيون موج
نکرد الفت مژگان علاج وحشت اشک
بمشت خس که تواند گرفت دامن موج
سراغ عمر زگردرم نفس کرديم
محيط بود تحير عنان رفتن موج
مرا بفکر لبت کرد غنچه گرداب
نفس نفس بلب بحر بوسه دادن موج
زبيقراري ما فارغ است خاطر يار
دل گهر چه خبر دارد از طپيدن موج
ببحر عشق کراتاب گردن افرازيست
همين شکستگي ئي هست پيش بردن موج
زبيدلان مشو ايمن که تيرآه حباب
بيک نفس گذرد از هزار جوشن موج
توان بصبط نفس معني دل انشا کرد
حباب شيشه نهفتست در شکستن موج
چو گوهر هر از دم تسليم کن سپر (بيدل)
درين محيط که تيغ است سرکشيدن موج