شماره ٢٥٥: از بسکه خورده ام بخم زلف يار پيچ

از بسکه خورده ام بخم زلف يار پيچ
طومار ناله ام همه جا رفته مارپيچ
زال فلک طلسم امل خيز هستيم
بسته است چون کلاوه بچندين هزار پيچ
اي غافل از خجالت صيادي هوس
رو عنکبوت وار هوا را بتار پيچ
پيش از تو ذوق جا نکني ئي داشت کوهکن
چندي تو هم چو ناله درين کوهسار پيچ
اميد در قلمرو بي حاصلي رساست
از هر چه هست بگسل و در انتظار پيچ
رنج جهان بهمت مردانه راحت است
گر بار ميکشي کمرت استوار پيچ
بر يکجهان امل دم پيري چه ميتني
دستار صبح به که بود اختصار پيچ
افسرده گير شعله موهومي نفس
دود دليکه نيست بشمع مزار پيچ
موجيکه صرف کار گهر گشت گوهر است
سر تا بپاي خود بسراپاي يار پيچ
صد خواب ناز تشنه ضبط حواس تست
بر خويش غنچه گرد و لحاف بهار پيچ
(بيدل) مباش منفعل جهد نارسا
اين يک نفس عنان زره اختيار پيچ