تأمل عارفان چه دارد بکارگاه جهان حادث
نواي ساز قدم شنيدن ز زخمه هاي زبان حادث
شکست و بستي که موج دارد کسي چه مقدار واشمارد
بيک و تيره است تا قيامت حساب سود و زيان حادث
زفکر سوداي پوچ هستي بشرم بايد تنيد و پا زد
بدستگاه چه جنس نازد سقط فروش دکان حادث
ازين بساط خيال رونق نقاب رمز ظهور کن شق
خزان ندارد بهار مطلق بهار دارد خزان حادث
فسانه ناتمام دارد حقيقت عالم تعين
تو درخور فرصتي که داري تمام کن داستان حادث
کمي درين دشت بي سروپا برون منزل نمي خرامد
بخط پرکار جاده دارد تردد کاروان حادث
غم و طرب نعمت است اما نصيب لذت کراست اينجا
تجدد الوان ناز دارد نياز مهمان خوان حادث
اگر شکستيم وگر سلامت که دارد انديشه ندامت
بر اوستاد قدم فتاده است رنج ميناگران حادث
رموز فطرت برين سخن کرد ختم صد معني و عبارت
که آشکار و نهان ندارد جز آشکار و نهان حادث
به پستي اعتبار (بيدل) عبث فسردي و خاک گشتي
نميتوان کرد بيش ازينهاز ميني و آسمان حادث