شماره ٢٥٠: بيمغزي و داري بمن سوخته جان بحث

بيمغزي و داري بمن سوخته جان بحث
اي پنبه مکن هرزه بآتش نفسان بحث
از يک نفس است اينهمه شور من و مايت
بريک رگ گردن چقدر چيده دکان بحث
با چرخ دليري بود اسباب ندامت
اي ديده و ران صرفه ندارد بدخان بحث
در ترک تامل الم شور و شري نيست
بلبل ننمايد بچمن فصل خزان بحث
از مدرسه دم نازده بگريز وگرنه
برخاست رگ گردن و آمد بميان بحث
در نسخه مرگ است گر انصاف توان يافت
تا علم فنا نيست همان بحث و همان بحث
از عاجزي من جگر خصم کباب است
با آب کند آتش سوزنده چسان بحث
زير و بم اين انجمن آفات خروشست
هر دم زدن اينجا دم تيغست و فسان بحث
با سنگ جنون ميکند انداز شرارم
عمريست که دارد بنگه خواب گران بحث
در معرکه هوش که خون باد بساطش
تا رنگ نگرديد نگرداند عنان بحث
گر درس خموشي سبق حال تو باشد
(بيدل) نرسد بر تو زابناي زمان بحث