شماره ٢٤٦: ياد وصلي کردم آغوش من ديوانه سوخت

ياد وصلي کردم آغوش من ديوانه سوخت
لاله سان ازگرمي اين مي دل پيمانه سوخت
نالها رفت از دل و احرام آزادي نبست
پرتو خود را در اول شمع اين کاشانه سوخت
وقت رندي خوش که در ماتم سراي اعتبار
خرمن هستي چو برق از خنده مستانه سوخت
دور دار از زلفش اي مشاطه گستاخ دست
آتش اين دود نزديک است خواهد شانه سوخت
عشق هر جا در خيال مجلس آرائي نشست
هر دو عالم در چراغ کلبه ديوانه سوخت
ما نه تنها در شکنج جسم گرديديم خاک
اي بسا گنجيکه نقد خويش در ويرانه سوخت
اضطراب حال دل ما را بحيرت داغ کرد
آتش اين خانه رخت ما برون خانه سوخت
دود هم دستي بدامان شرار ما نزد
آخر از بي ريشه گي در مزرع ما دانه سوخت
تا سواد سطري از رمز وفا روشن شود
صد نفس بايد به تحقيق پر پروانه سوخت
عالمي (بيدل) بحرف يکدگر آرام باخت
غفلت ما هم دماغ خواب در افسانه سو سوخت