هوس دل را شکست اعتبار است
بيک مو حسن چيني ربش دار است
زننگ تنگ چشميهاي احباب
بهم آرودن مژگان فشار است
دل بي کينه زين محفل مجوئيد
که هر آئينه چندين زنگبار است
نميخواهد حيا تغيير اوضاع
لب خاموش را خميازه عار است
حضور اهل اين گلزار ديدم
همين رنگ حنا شب زنده دار است
عصا و ريش شيخ اعجاز شيخست
که پير و شيرخوراني سوار است
نفس را هر نفس رد ميکند دل
هواي اين چمن پرناگوار است
قناعت کن زنقش اين نگينها
بآن ناميکه بر لوح مزار است
بدوش همتت نه اطلس چرخ
اگر عريان شوي يک جامه وار است
بچشمت گرد مجنون سرمه کش نيست
وگرنه شش جهت ليلي بهار است
به پيش قامتش از سرو تا نخل
همه انگشتهاي زينهار است
جهان مينالد از بيدست و پائي
صدا عذر خرام کوهسار است
فلک تا دوري از تجديد دارد
بناي گردش رنگ استوار است
چو مو چندانکه بالم سرنگونم
عرق در مزرع شرم آبيار است
سراغ خود درين دشت از که پرسم
که من تمثالم و آئينه تار است
مپرس از اعتبار پوچ (بيدل)
احد زين صفرها چندين هزار است