همت از هر دو جهان جست و زدل درنگذشت
موج بگذشت زدريا و زگوهر نگذشت
آمد و رفت نفس گرد پي يکتائيست
کس درين قافله از خويش مکرر نگذشت
شمع بر سر همه جا دامن خاکستر داشت
سعي پرواز ضعيفان زته پر نگذشت
ختم گرديد به بيمار وفا شرط ادب
ما گذشتيم لي ناله زبستر نگذشت
هرزه دو بود طلب قامت پيري ناگاه
حلقه گرديد که ميبايد ازين در نگذشت
پستي طالع شمعم که بصحراي جنون
ندميد آبله کاخرم از سر نگذشت
حرص مشکل که ره فهم قناعت سپرد
آب آئينه پلي داشت سکندر نگذشت
روش معدلت از گردش پرکار آموز
که خطش گر همه کج رفت زمحور نگذشت
طاقت غره انجام وفا ممکن نيست
ناتواني است که از پهلوي لاغر نگذشت
شرر کاغذ آتش زده ام سوخت جگر
آه ازان فرصت عبرت که بلنگر نگذشت
بر خط جبهه ما کيست نگريد (بيدل)
زين رقم کلک قضا بي مژه تر نگذشت