وحشت مدعا جنون ثمر است
ناله بال فشانده اثر است
سوختن نشه طراوت ماست
شمع از داغ خويش گل بسر است
شب عشرت غنيمت عفلت
مژه گر باز ميکني سحر است
سنگ در دامن اميد مبند
فرصت آئينه داري شرر است
ساز نوميدي اختياري نيست
خامشي ناله شکسته پر است
نتوان خجلت مراد کشيد
اي خوش آن ناله ئي که بي اثر است
اشک گردام مدعاطلبي است
چشم ما از قماش گريه تر است
وضع اين بحر سخت بي پرواست
ورنه هر قطره قابل گهر است
سايه تا خاک پرتفاوت نيست
از بقا تا فنا همين قدراست
درد کامل دليل آزاديست
تا نفس ناله نيست در جگر است
همچو آئينه بسکه دلتنگيم
خانه ما برون نشين در است
(بيدل) از کلفت شکست منال
بزم هستي دکان شيشه گر است