نيک و بدم از بخت بد انجام سفيد است
چندانکه سياهست نگين نام سفيد است
سطري ننوشتم که نکردم عرق از شرم
مکتوب من از خجلت پيغام سفيد است
بر منتظران صرفه ندارد مژه بستن
در پرده همان ديده بادام سفيد است
اي غره جاه اينهمه اظهار کمالت
حرفي چو مه نوزلب بام سفيد است
بر هل صفا ننگ کدورت نتوان بست
اين شير اگر پخته وگر خام سفيد است
ناصافي دل آينه وصل نشايد
اين بيخردان جامه احرام سفيد است
پوج است تعلق چو زمو رفت سياهي
در پينه کنون رشته اين دام سفيد است
صبحي بسياهي نزد از دامن اين دشت
چندانکه نظر کار کند شام سفيد است
از چرخ کهن در گذر و کاه کشانش
فرسودگي ئي از خط اين جام سفيد است
از خويش برا منزل تحقيق نهان نيست
صد جاده درين دشت بيک گام سفيد است
چون ديده قربانيت از ترک تماشا
(بيدل) همه جا بستر آرام سفيد است