شماره ٢١٠: نيک و بد اين مرحله خاکش بکمين است

نيک و بد اين مرحله خاکش بکمين است
چشميکه بپا دوخته باشي همه بين است
بي غنچه گلي سر نزد از گلشن امکان
اينجاست که چين مايه ايجاد جبين است
برخيز زخاک سيه مزرع هستي
جائيکه نفس آينه کارد چه زمين است
چون صبح جنوني کن و از خويش برون تاز
از چاک گريبان گل دامان تو چين است
بر صور مناز از دهل و کوس تجمل
اي پشه بم و زير کمال تو طنين است
اين است اگر کر و فر طاق و سرايت
بنياد غبار بهوا رفته متين است
اي آينه از ما مطلب عرض مکرر
تمثال ضعيفان نفس بازپسين است
اي شمع عنان نگه هرزه نگهدار
تا چشم تو باز است جهان خانه زين است
زانجلوه گذشتيم و بخود هم نرسيديم
ما را چه گنه خاصيت عجز همين است
دل نيز گره شد بخم ابروي نازش
در طاق تغافل همه نقاشي چين است
در وصل باظهار مکش ننگ فضولي
با بوسه حضور لب خاموش قرين است
رندان مشکيبيد زمعشوقه فربه
کاين شکل دلاويز سراپاش سرين است
شور طپش از ما بفنا هم نتوان برد
خاکستر منصور مزا جان نمکين است
(بيدل) کم سرمايه عزلت نپسندي
از پاي بدامان تو نامت به نگين است