نه منزل بي نشان ني جاده تنگ است
براهت پاي خواب آلوده سنگ است
بصد گلشن دواندي ريشه وهم
نفهميدي گل مقصد چه رنگ است
بحسن خلق خوبان دلکشا راند
کمان شاخ گل نکهت خدنگ است
طرب کن اي حباب از ساز غفلت
که گر وا شد مژه کام نهنگ است
جهان جنس بد و نيکي ندارد
توئي سرمايه هر جا صلح و جنگ است
درين گلشن سراغ سايه گل
همان بر ساحت پشت پلنگ است
بيکتائي طرف گرديدنت چند
خيال انديشي آئينه زنگ است
زاميد کرم قطع نظر کن
زمين تا آسمان يک چشم تنگ است
مکش رنج نگين داري که آنجا
سروامانده نامت بسنگ است
بپرهيز از بلاي خودنمائي
مسلماني تو و عالم فرنگ است
صدائي از شکست دل نباليد
چو گل اين قطره خون ميناي رنگ است
بگفتن گر رساني فرصت کار
شتابت آشيان سازد رنگ است
عدم هستي شد از وهم تو و من
خيال آنجا که زور آورد بنگ است
منه بر نقش پايش جبهه (بيدل)
برين آئينه عکس سجده زنگ است