نسيم گل بخموشي ترانه پرداز است
که موج رنگ گل اين چمن رگ ساز است
چگونه بلبل ما بال عيش بگشايد
که سايه گل اين باغ چنگل باز است
کجا رويم که سر منزلي بدست آريم
چو خط دائره انجام ما هم آغاز است
نهفته نيست پي کاروان حسرت ما
شکستن جرس رنگ سخت غماز است
هزار زخم نمايان بسينه مي دزدد
دليکه شانه کش زلف شاهد راز است
مخور فريب که حيرت دليل آگاهيست
زچشم آينه تا جلوه صد نگه تاز است
چمن زوصل توام مژده ميدهد امروز
بهار تا سر کوي تو يک گل انداز است
چرا زجوهر آئينه ميرمد عکست
که شمع را پر پروانه بستر ناز است
نگاه شوقم و خون ميخورم به پرده شرم
وگرنه نه فلک امروز يک در باز است
خروش طالع شورم جهان گرفت اما
چه دل گشايدم از نغمه ئي که ناساز است
فسردگي نشود دام وحشت رنگم
شکسته بالي اين مرغ ساز پرواز است
کدورت از دل ما برد خط او (بيدل)
براي آينه ما غبار پرداز است