نسخه آرام دل در عرض آهي ابتر است
غنچه ها را خامشي شيرازه بال و پر است
هيچکس را حاصل جمعيت از اسباب نيست
بحر را هم موج بيتابي زجوش گوهر است
بايد از هستي بتمثالي قناعت کردنت
ميهمان خانه آئينه بيرون در است
بسکه دارد شور آهنگ مخالف روزگار
هر که مي آيد درينجا طالب گوش کر است
اعتبار ما بخود واماندگان آشفتگيست
خاک اگر آئينه ميگردد غبارش جوهر است
آفتاب طالع ما داغ حرمان است و بس
آسمان تيره بختيها سويدا اختر است
بعد مرگ اجزاي ما طوفاني موج هواست
تا نپنداري که ما را خاک گشتن لنگر است
عشرت آهنگي زبزم ميکشان غافل مباش
آشيان رنگ اگر بي پرده گردد ساغر است
خاک اگر باشم براهت جوهر آئينه ام
ورهمه آئينه گردم بيتو خاکم بر سر است
بسکه شد خشک از تب گرم محبت پيکرم
همچو اخگر بر جبين من عرق خاکستر است
عمرها شد ميروم از خويش و بر جايم هنوز
گرد تمکين خرامت موج آب گوهر است
شور عشقت آنقدر راحت فروش افتاده است
کز طپش تا ناله بيمار صاحب بستر است
آب تيغت تا نگردد صندل آرامها
کي شود اين نکته ات روشن که سر دردسر است
چشم و گوشي را که (بيدل) نيست فيض عبرتي
در تماشاگاه معني روزن بام و در است