شماره ١٦٦: گل کردن هوس زدل صاف تهمت است

گل کردن هوس زدل صاف تهمت است
موج و حباب چشمه آئينه حيرت است
ما را که بستن مژه باشد دليل هوش
چشم گشاده آينه خواب غفلت است
اينست اگر حقيقت اسباب اعتبار
نگذشتنت زهستي موهوم همت است
زين عبرتي که زندگيش نام کرده اند
تا سر بزير خاک ندزدي خجالت است
بر دوش عمر چند کشي محمل امل
اي بيخبر شرر چقدر رام فرصت است
عام است بسکه نسبت بي ربطي جهان
مژگان بخواب اگر بهم آري غنيمت است
زنهار از التفات عزيزان حذر کنيد
بيمار ظلم کشته اهل عيادت است
مشکن بشوخي نفس آئينه نمود
خاموشي حباب طلسم سلامت است
فرش است فيض هر دو جهان در صفاي دل
آئينه از قلمرو صبح سعادت است
گرد بلند و پست نفس گر رود بباد
بام و در بناي هوس جمله رفعت است
عمريست دل بغفلت خود گريه ميکند
اين نامه سيه چقدر ابر رحمت است
(بيدل) بياد محشر اگر خون شوم بجاست
بازم دل شکسته دميدن قيامت است