گلدسته نزاکت حسنت که بسته است
کز بار جلوه رنگ بهارت شکسته است
از ضعف انتظار تو در ديده ترم
سررشته نگاه چو مژگان گسسته است
هرگز نچيده ايم جز آشفتگي گلي
سنبل بباغ طالع ما دسته دسته است
بي جلوه تو اي چمن آراي انتظار
جوهر بچشم آينه مژگان شکسته است
از قطره تا محيط تسلي سراغ نيست
آسودگي زکشور ما بار بسته است
از سنگ برنيامده زنداني هواست
يارب شرار من بچه اميد جسته است
رنگم چه آرزو شکند کز شکست دل
در گوش اين شکسته صدائي نشسته است
بر ناخن هلال فلک پرحنا مبند
رنگينيش بخون جگرهاي خسته است
بگذر زدام وهم که گلدسته مراد
با رشتهاي طول امل کس نه بسته است
عيش از جهان مخواه که چون ناله سپند
اين مرغ در کمين رميدن نشسته است
(بيدل) خموش باش که تا لب گشوده ئي
فرصت بکسوت نفس از دام جسته است