گرم رفتاريکه سر در راه آن يکتا گذاشت
گام اول چون شرر خود را بجاي پا گذاشت
وارث ديگر ندارد دودمان زندگي
هر که حسرت برد ازين جا عبرتي با ما گذاشت
در تماشاي تو چون آئينه از جنس شعور
آنچه با ما بود حيرت بود و چشمي واگذاشت
الوداع اي نغمه فرصت کز افسون امل
عشرت امروز ما بنياد بر فردا گذاشت
بي نيازيهاي ياس از بهر ما سامان نکرد
آنقدر دستيکه نتوان دامن دلها گذاشت
بعد ازين دربند گوهر خاک ميبايد شدن
قطره ما رقص موجي داشت در دريا گذاشت
در گداز خود چو اخگر فيض مرهم ديده ايم
ميتوان خاکستر ما را بداغ ما گذاشت
همت ما را دماغ بي نشاني هم نبود
خودنمائي اينقدر سر در پي عنقا گذاشت
سجده شکر فنا خاص جبين شمع نيست
هر که طي کرد اين بيابان سر بزير پا گذاشت
جور طفلان هم بهار راحت ديوانه است
سربسنگي مي نهد گر دامن صحرا گذاشت
گر عروج آهنگي از زندانگه گردون برا
مي سراپا نشه شد تا دامن مينا گذاشت
شب زبرق بيخودي چون کاغذ آتش زده
سوختم چندانکه داغت بر تن من جا گذاشت
چون سپند از در دو داغ بيکسيهايم مپرس
دود آهي داشتم رفت و مرا تنها گذاشت
هر که زد (بيدل) بسير وادي حيرت قدم
گام اول حسرت رفتن چو نقش پا گذاشت