شماره ١٥٦: گر آينه ات محرم زشتي و نگوئي است

گر آينه ات محرم زشتي و نگوئي است
جوهر ندهي عرض که پر آبله روئي است
دلرا بهوس قابل تحقيق مينديش
اين حوصله مشرب قدحي نيست سبوئي است
از خويش برا شامل ذرات جهان باش
هر گاه نفس فال صدا زد همه سوئي است
بر پيرهن ناز جهان چشم ندوزي
جز جامه عريان تني اين جمله رفوئي است
پيداست که تا چند کند ناز طراوت
اين برگ و برو نشو و نما بيتو کدوئي است
زين روز و شبي چند چه پيري چه جواني
تا صبح قيامت همه دم شرم دو موئي است
غافل مشو از ساز عبارات و اشارات
هنگامه زير و بم ماهائي و هوئي است
جز سير عدم نيست تماشاگه هستي
بر قرب مکن ناز که اين ها همه اوئي است
خشکي نکند ريشه بگلزار محبت
هرسبزه که ديديم چو مژگان لب جوئي است
دست هوس از خويش نشستن چه جنون بود
تا خاک تو بر باد نرفته است وضوئي است
هر چند عبارت همه اعجاز فروشد
تا لب بخموشي ندهي بيهده گوئي است
(بيدل) نکني دعوي شوخي که درين باغ
پامال خرام هوس است آنچه نموئي است