کتاب عافيتي قيل و قال باب تو نيست
ببند لب که جز اين نقطه انتخاب تو نيست
برون دل نتوان يافت هر چه خواهي يافت
کدام گنج که در خانه خراب تو نيست
سپند مجمر تسليم قانع از ليست
بس است ناله اگر اشک با کباب تو نيست
اگر تو لب نگشائي زانفعال طلب
جهان بغير دعاهاي مستجاب تو نيست
نفس چو صبح غنيمت شمار موهوميست
زمان اگر همه پيريست جز شباب تو نيست
بداغ منت احسانم اي فلک منشان
دماغ سوخته را تاب ماهتاب تو نيست
چه آسمان چه زمين انفعال روپوشيست
تو گر پري شوي اين شيشها حجاب تو نيست
بجلوه تو ازل تا ابد جهان عدم است
در آفتاب قيامت هم آفتاب تو نيست
کجا بريم خيالات پوچ علم و عمل
بعالمي که توئي هيچ چيز باب تو نيست
زدل معامله عين و غير پرسيدم
زبان گزيد که جز شبهه حساب تو نيست
گل بهار و خزان ظهور يکرنگ است
تو هم ببال که جز باد در حباب تو نيست
مقيم خانه زيني چو شمع آگه باش
که پا بهر چه نهي جز سرت رکاب تو نيست
سلامت سر مژگان خويش بايد خواست
بزير سايه ديوار غيرخواب تو نيست
در آتشيم زبي انفعاليت (بيدل)
که ميگدازي و چون شيشه نم در آب تو نيست