شماره ١٢١: عجز ما چندين غبار از هر کمين برداشته است

عجز ما چندين غبار از هر کمين برداشته است
آسمانرا هم که مي بيني زمين برداشته است
حق سعي ريشه بسيار است بر نخل بلند
پاي در گل رفته ما را اينچنين برداشته است
کوشش بيهوده خلقي را بکلفت غوطه داد
موج در خورد تلاش از بحر چين برداشته است
تا نفس زد تخم خواب ريشها گرديد تلخ
دل جهاني را بفرياد حزين برداشته است
بر حلاوت دوستان يکچشم عبرت وانکرد
اينهمه زخميکه موم از انگبين برداشته است
بيش ازين تاب گرانيهاي دل مقدور نيست
ناله دارد کوه تا نامم نگين برداشته است
بيگراني نيست تکليفي که دارد سرنوشت
پشت ابرو هم خم از بار جبين برداشته است
سعي ما چون شمع رفت آخر بتاراج عرق
نخل باغ ناتوانيها همين برداشته است
سايه بوديم اين زمان خورشيد گردونيم و بس
نيستي ما را چه مقدار از زمين برداشته است
(بيدل) از افلاس مار از جنون پوشيده نيست
دست کوته تا گريبان آستين برداشته است