عالم طلسم وحشت چشم سياه اوست
تا ذره ئي که ميرمد از خود نگاه اوست
مائيم و پاسباني خلوت سراي چشم
بيرون رواي نگاه که اين خوابگاه اوست
شبنم بنيم چشم زدن جوهر هواست
آزاده بيدلي که همان اشک آه اوست
بيتاب عشق اگر همه ريگ روان شود
تا سر بجاست آبله پابراه اوست
از آه و ناله دل بغلط پي نميبرد
زين دشت هر چه گرد برارد سپاه اوست
حيرت نگاه شوکت نوميدي خودم
کاين هفت عرصه يک کف بيدستگاه اوست
در وادي ئي که حسرت ما آب مي خورد
موج نگاه تشنه هجوم گياه اوست
با محرمان عجز حوادث چه ميکند
سرهاي جيب الفت ما در پناه اوست
ته جرعه شراب غروريست عجز ما
رنگ شگسته سايه طرف کلاه اوست
دلدار تا تو رفته از خود رسيده است
(بيدل) گذشتني که همين شاهراه اوست