شماره ١٠٨: صفاي حال ما مغشوش رنگيست

صفاي حال ما مغشوش رنگيست
عدم را نام هستي سخت ننگيست
زقيد سخت جانيها مپرسيد
شرار ما قفس فرسود سنگيست
بهر جا بال عجز ما گشودند
پر پرواز نقش پاي لنگيست
نواهائي که دارد ساز زنجير
زشست شهرت مجنون خدنگيست
جهان گرد سويداي که دارد
زداغ لاله اين صحرا پلنگيست
سراپا بالم وازم عجز طاقت
چو گل پروازم از رنگي برنگيست
چو شمع از فکر هستي مي گدازم
بغل واکردن جيبم نهنگيست
شکستن ساقي بزم است هشدار
مي و مينا و جام اينجا ترنگيست
جهان جنس بد و نيکي ندارد
توئي سرمايه هر جا صلح و جنگيست
بيکتائي طرف گرديدنت چند
خيال انديشي آئينه زنگيست
نوا پرورده عجزيم (بيدل)
درين دريا خم هر موج چنگيست