شعله بي بال و پر سجده گر اخگر است
سعي چوپستي گرفت آبله پا سر است
باعث لاف غرور نيست جز اسباب جاه
دعوي پروازها در خور بال و پر است
عرض هنر ميدهد دل زخم و پيچ آه
آينه داغ اگر دود کشد جوهر است
خواري ديوان دهر عزت ما بيش کرد
فرد چو باطل شود سرورق دفتر است
چند زند همتم فال بناي امل
رشته نوميدئي دارم و محکم تر است
ناله زهر جا دمد بي خلش درد نيست
زخمه رگ ساز را تيزتر از نشتر است
اهل دل آتش دم اند بين که بروي محيط
آبلهاي حباب از نفس گوهر است
يار در آغوش تست هرزه بهر سو متاز
ديده بينا طلب جلوه نگه پرورست
نيست بساط جهان قابل دلبستگي
ريشه ما چون نفس در چمن ديگر است
شيوه تغافل خوش است ورنه باين برق حسن
تا تو نظر کرده ئي آينه خاکستر است
غير فنا نگسلد بند غرور نفس
رشته اين شمعع را عقده کشاصرصر است
(بيدل) از آشوب دهر سر نکشيدي بجيب
زورق طوفانيت بيخير از لنگر است