شماره ٦٩: سرکشيها بمرگ راهبر است

سرکشيها بمرگ راهبر است
گردن موج را حباب سر است
نيست در رنگ اعتبار ثبات
آبروها چو موج در گذر است
سفله بر خورده هاي زرنازد
لاف پرواز سنگ از شرر است
فال راحت مزن کزين کف خاک
هر چه آسوده تر فسرده تر است
دل خراشي است عرض جوهر هوش
وقت آئينه خوش که بيخبر است
شوق واماندگي نصيب مباد
دل افسرده ناله دگر است
بيتو چندان گريستم که چو ابر
سايه من سواد چشم تر است
از هجوم بهار آبله ام
جاده پنهان چو رشته در گهر است
بر اثرهاي عجز ميتازم
همچو رنگم شکست بال و پر است
پشت تمکين باعتبار قويست
کوه را لعل مهره کمر است
در طلبگاه دل چو موج و حباب
منزل و جاده هر دو در سفر است
غفلت افسون نارسائي ماست
دست خوابيدگان بزير سر است
(بيدل) از گريه شهرتي داريم
بال پرواز ابر چشم تر است