زين سال و ماه فرصت کارت منزه است
مژگان دميکه سايه کند روز بيگه است
تا کي غرور چيدن و واچيدن هوس
در خانه اين بساط که افگنده ئي ته است
سعي نفس چو شمع به پستيست رهبرت
چندانکه ريسمان تو دارد اثر چه است
بي وهم پيش و پس گذراي قاصد عدم
خواهي دچار امن شد آئينه در ره است
فرصت کجاست تا غم سود و زيان کشي
اين ما و من چو عمر شرر مرگ ناگه است
اقبال مرد کار مکافات ظلم نيست
زين فتنه گر تو غافلي ادبار آگه است
افسون جاه ميکشد آخر بخستت
چون آستين دراز کني دست کو تهست
انکار عاجزان مکن اي طالب کمال
در ناخن هلال کليد در مه است
از معني دعاي بت و برهمن مپرس
اين رام رام نيست همان الله الله است
(بيدل) تاملي که درين بزم شيشه را
يکسر صداي ريختن اشک قهقه است