شماره ٥٤: زهي خمخانه حيرت کلام هوش تسخيرت

زهي خمخانه حيرت کلام هوش تسخيرت
دماغ موج مي آشفته نيرنگ تقريرت
حديث شکوه با اين سادگي نتوان رقم کردن
گهي حل کردني دارد مداد کلک تحريرت
شکايت نامه بيداد محو بال عنقا شد
هنوز از ناله ام پرواز مي خواهد پر تيرت
گرفتار وفا ننگ رهائي برنميدارد
همه گر ناله گردم برنمي آيم ززنجيرت
جهاني در تغافل خانه نازت جنون دارد
چه سحر است اينکه در خوابي و بيداريست تعبيرت
نميدانم چه دارد با شکست شيشه رنگم
نگاه بيخودي هنگامه ميخانه تعميرت
خيال صيد لاغر انفعالي در کمين دارد
زشرم خون من خواهد عرق برد آب شمشيرت
تحير گر همه آئينه سازد دشت امکانرا
نميگردد حريف وحشت تمثال نخچيرت
دو عالم رنگ و يک گل اختراع صنع ناز است اين
قيامت ميکشد کلک فرنگستان تصويرت
به پيري گشت (بيدل) طرز انشاي تو شيرين تر
ندانم اينقدر لعل که قند آميخت با شيرت