دل را کشاد کار زصد عقده برتر است
آزادي طبيعت اين مهره ششدر است
غواص آرزوي گرفتاري توايم
ما را تامل گره دام گوهر است
سر بر نميکشيم زخط رضاي دوست
چون خامه سعي لغزش ما هم بمسطر است
رنگ پريده ايست زروي خزان ما
در بوته هاي غنچه اگر خورده زر است
کر آرزو بچشم تامل نظر کند
خط لبي که ديده فريب است ساغر است
دريا کشيست مشرب بيهوشي حباب
از خويش رفتنت بدو عالم برابر است
دارم نويد مقدم سيماب جلوه ئي
ناصح خموش گوشم از آواز پا کر است
تجديد رنگ و بو نرود از بهار من
نخل حبابم و نفسم جمله نوبر است
واماندگي فسرده ياسم نميکند
تسليم سايه پرتو خورشيد را پر است
با لادويست آبله پا درين بساط
اينجا چو شمع گر قدمي هست بر سر است
فردا بخلد هم اگر اين ما و من بجاست
ما را همين جبين عرقناک کوثر است
يک روي گرم در همه عالم پديد نيست
خورشيد هم بکشور ما سايه پرور است
دشوار نيست قطع اميد من آن قدر
مقراض ياسم و دم تيغم مکرر است
(بيدل) بقلزم اثر انتظار عشق
چشم تري که بي مژه گرديد گوهر است