شماره ٣٠٠: درين گلشن دو روزت خنده کاريست

درين گلشن دو روزت خنده کاريست
مبادا غره گردي گل بهاريست
برافشان بر هوس دامان و بگذر
که در جيب نفس نقد نثاريست
هم از بست و کشاد چشم در ياب
که اجزاي جهان ليل و نهاريست
وديعتها زسر بايد ادا کرد
بره گر پا گذاري حق گذاريست
حريف پاک بازان وفاباش
که جز سر هر چه بازي بد قماريست
بصد دست حمايت بايدت سوخت
چراغ زندگي يکسر چناريست
زخاکستر امان مجويد آتش
چو هستي با کفن جوشد حصاريست
هنوزت ديده کم دارد سفيدي
زمان وصل يوسف انتظاريست
حذر ايشمع ازين محفل که اينجا
بقدر سربريدن سرشماريست
من و ما نسخه تحقيق هستي
خطي دارد که آن لوح مزاريست
جهان مجنون سوداي نقاب است
ازين غافل که ليلي بي عماريست
مباشيد از خواص جاه غافل
بجنگيد اي خروسان تاجداريست
وقار پيري از گردون مجوئيد
که طفلي عاشق دامن سواريست
چه فقر و کو غنا عام است رحمت
زخشک وتر مگو يک چشمه جاريست
غبارت چون سحر گر اوج گيرد
فلکها پايمال خاکساريست
به هستي (بيدل) مفلس چه لافد
زقلقل شيشه بي باده عاريست