در گلشن هوس که سراغ گليش نيست
گر ياس نوحه سر نکند بلبلش نيست
آن ساز فتنه ئي که تو محشر شنيده ئي
زير و بم تو گر نبود غلغليش نيست
ديديم حسن ساخته اعتبار جاه
هر گاه بي نطاقه شود کاکليش نيست
يارب بحال مفلسي خواجه رحم کن
بيچاره خر بعرض چه نازد جليش نيست
آزادگان زفکر رعونت منزه اند
با گردن آنکه ساز ندارد غليش نيست
صيادي هوس چقدر ننگ فطرت است
شاهين حرص مي پرد و چنگليش نيست
بر انفعال عشرت اين بزم چيده اند
تا شيشه سرنگون نشود قلقليش نيست
تدبير رستگاري جاويد نيستيست
اين بحر غبر کشتي واژون پليش نيست
از قطره تا محيط وبال تعلق است
(بيدل) خوش آنکه الفت جزو و کليش نيست