در ربط خلق يکسر ناموس کبريائيست
چون سبحه هر کس اينجا در عالم جدائيست
منعم بچتر و افسر اقبال ميفروشد
غافل که بر سر ما بي سايگي همائيست
وارستگي اياغيم بي وهم باغ و راغيم
صبح فلک دماغيم بر بام ما هوائيست
دارد جهان اقبال ادبار در مقابل
بر خودسري مچينيد هر جا سريست پائيست
آرام ورم درين دشت فرق آنقدر ندارد
در ديده آنچه کوهيست در گوشها صدائيست
آواره خيالات دل بر چه بندد آخر
گر عشق بي نياز است در حسن بيوفائيست
زين ورطه خجالت آسان نميتوان رست
چون شمع زندگي را در هر عرق شنائيست
در خورد سخت جاني بايد غم جهان خورد
ترکيب وسع طاقت معجون اشتهائيست
بي مايگان قدرت شايسته قبولند
دست شکسته بارش برگردن دعائيست
گوش تظلم دل زين انجمن که دارد
در گرد موي چيني فرياد سرمه سائيست
گلزار بي بريها وارستگي بهار است
در سرنگوني بيد هر برک پشت بائيست
(بيدل) کجا برد کس بيداد بي تميزي
دنيا کذرگهي بود پنداشتيم جائيست