در خيال آباد راحت آگهي نامحرم است
جلوه ننمايد بهشت آنجا که جنس آدم است
در نظرها گرد حيرت در نفسها شور عجز
ساز بزم زندگاني را همين زير و بم است
پادشاهي در طلسم سير چشمي بسته اند
کاسه چشم کدا گر پر شود جام جم است
از دو تا گشتن ندارد چاره نخل ميوه دار
قامت هر کس بزير بار مي آيد خم است
ياس تمهيداست اين اميدها هشيار باش
هر قدر عرض املها بيش فرصتها کم است
با فروغ جلوه ات نظارگي، اتاب کو
رنگ گل چون آتش افروزد سپندش شبنم است
در بناي حيرت از حسن تو ميبينم خلل
خانه آئينه هم برپا بديوار نم است
درس عبرتهاي ما را نسخه ئي در کار نيست
چشم آهو را سواد خويش سرمشق رم است
تا نفس باقيست ظالم نيست بي فکر فساد
گوشه گير فتنه ميباشد کمان را تا دم است
شعله هر جا ميشود سرگرم تعمير غرور
داغ مي خندد که همواري بناي محکم است
دوستان حاشا که ربط الفت هم بگسلند
موجها را رفتن از خود هم در آغوش هم است
نامداريها گرفتاريست در دام بلا
(بيدل) انگشت شهانرا طوق گردن خاتم است