خط خوبان هم حريف طبع وحشت پيشه نيست
تخم شبنم از رگ گل در طلسم ريشه نيست
پيريم راه فنا بر زندگي هموار کرد
بيستون عمر را جز قامت خم تيشه نيست
دستگاه معني نازک سخن را زيور است
جوهر اين تيغ جز پيچ و خم انديشه نيست
پاي در دامن کشيدن نشه جمعيت است
باده ما را چو شبنم احتياج شيشه نيست
ساز هستي يک قلم آماده برق فناست
مشت خاشاکي که نتوان سوختن در بيشه نيست
آب گرديديم بر هر گل که چشمي دوختيم
شبنم ما را بغير از خود گدازي پيشه نيست
دل زمقصد غافل و آنگاه لاف جستجو
شرم دار از معني لفظي که در انديشه نيست
پيکر خم گشته انشا ميکند موي سفيد
موج جوي شير بي امداد آب تيشه نيست
از سر افتاده پابرجاست بنيادم چو شمع
نخل تسليم مرا غير از تواضع ريشه نيست
(بيدل) از خويشان نميبايد اعانت خواستن
موميائي چاره فرماي شکست شيشه نيست