چو لاله بيتو زبس رنگ اعتبارم سوخت
خزان بباد فنا داد و نوبهارم سوخت
زمردمک نگهم داغ شد چو شمع خموش
در انتظار تو سامان انتظارم سوخت
هجوم حيرت آنجلوه چون پر طاوس
هزار رنگ طپش در دل غبارم سوخت
غبار تربت پروانه ميدهد آواز
که ميتوان نفسي بر سر مزارم سوخت
نشد که شعله من نيز بي غبار شود
صفاي آئينه ئي وحشت شرارم سوخت
بعشق نيز اثر کرد شرم ناکسيم
عرق فشاني اين شعله خامکارم سوخت
صبا مزن بغبار فسرده ام دامن
دماغ حسرت رقصي که من ندارم سوخت
چو برق آئينه امتياز هستي من
زخوابگاه عدم تا سري برارم سوخت
زتخته پاره ام اي ناخدا چه ميپرسي
فلک کشيد زگرداب و بر کنارم سوخت
هزار برق زخاکسترم پرافشانست
کدام شعله باين رنگ بيقرارم سوخت
شهيد ناز تو پروانه کرد عالم را
جهان سوخت چراغيکه بر مزارم سوخت
فلک نيافت علاج کدورتم (بيدل)
نفس بسينه ايندشت از غبارم سوخت