چنين که عمر تأملگر شتاب گذشت
هواي آبله ئي از سر حباب گذشت
بچشم بند جهان اين چه سحرپردازيست
که بي حجابي آن جلوه از نقاب گذشت
بهر طرف نگرم دود دل پرافشانست
کدام سوخته زين وادي خراب گذشت
جنون پرستي اغراض ننگ طبع مباد
حيا نماند چو انصاف از حساب گذشت
کسي بچاره تسکين ما چه پردازد
که تا بداغ رسيديم ماهتاب گذشت
زمصرع نفس واپسين عيان گرديد
که ما زهر چه گذشتيم انتخاب گذشت
سياه کار فضولي مخواه موي سفيد
کفن جو پرده درد بايد از خضاب گذشت
صفا کدورت زنگار جسم نزدايد
زسايه کس نتواند در آفتاب گذشت
زخود تهي شو و از ورطه خيال براي
بآن کنار همين کشتي از سراب گذشت
بعيش غفلت عمريکه نيست کس نرسد
فغان که فرصت تعبير هم بخواب گذشت
زسوز سينه ام آنگه که کرد محفل را
که اشک دود شد و از سر کباب گذشت
ندانم از چه غرض بال فرصت افشاندم
شرر بيانيم از حاصل جواب گذشت
بوادي ئي که نفس بود رهبر (بيدل)
همين تأمل رفتن گران رکاب گذشت