چشم واکن حسن نيرنگ قدم بي پرده است
گوش شو آهنک قانون عدم بي پرده است
معني ئي کز فهم آن انديشه در خون ميطپد
اين زمان در کسوت حرف و رقم بي پرده است
آنچه ميداني منزه زاعتبار بيش و کم
فرصتت بادا که اکنون بيش و کم بي پرده است
گاه هستي در نظر داريم و گاهي نيستي
بيش ازينها نيست گر آرم ورم بي پرده است
از مداراي فلک غافل نبايد زيستن
زخم اين شمشير ناپيدا و خم بي پرده است
خواه انگشت شهادت گير و خواهي زينهار
از غبار عرصه ما يک علم بي پرده است
مدعا محو است از اظهار مطلب دم مزن
از زبان خامش سايل کرم بي پرده است
هر چه انديشي به تحريم زبانت داده اند
تا قلم لغزيدني دارد رقم بي پرده است
غير آثار عبارت حايل تحقيق نيست
گر تو برخيزي در دير و حرم بي پرده است
شرم دار از لفظ گر ميخواهي از معني سراغ
از صمد تا کي نشان جستن صنم بي پرده است
حيف از آن چشميکه مژگانش نقاب آرا شود
جلوه ها آئينه و آئينه هم بي پرده است
دعوي تحقيق در هر رنگ دارد انفعال
بر جبين هر که خواهي ديدنم بي پرده است
هوش کو (بيدل) که اسرار ازل فهمد کسي
هر که جز بي پردگي پيداست کم بي پرده است