تو محو خواب و در سير کن فکان باز است
مبند چشم که آغوش امتحان باز است
درين طربکده حيف است ساز افسردن
گره مشو که زمين تا به آسمان باز است
کجا دميد سحر کز چمن جنون نشگفت
تبسمي که گريبان عاشقان باز است
بمعبديکه خموشان هلاک نام تواند
چو سبحه بر در يک حرف صد دهان باز است
بهر طرف گذري سير نرگسستان کن
بقدر نقش قدم چشم دوستان باز است
به پيش خلق زاند از عالم معقول
زبان ببند که افسار اين خران باز است
درين هوسکده غافل زفيض ياس مباش
دريکه بر رخ ما بسته شد همان باز است
زجا نرفته جنون هزار قافله ايم
جرس بنال که بر ما ره فغان باز است
بجاده هاي نفس فرصت اقامت عمر
همان تامل شاگرد ريسمان باز است
بکنه سود و زيان کيست وارسد (بيدل)
متاعها همه سربسته و دکان باز است