شماره ٢١٢: توئي که غير دلم هيچ جا مقام تو نيست

توئي که غير دلم هيچ جا مقام تو نيست
اگر نگين دمد آفاق جاي نام تو نيست
جهان کون و مکان چون نگاه اشک آلود
هنوز آبله پائي و نيم گام تو نيست
قدم بکسوت ناز حدوث مي بالد
خمارها همه جز نشه دوام تو نيست
خرام قاصد رازت از آنسوي من و ماست
نفس هم آنهمه معني رس پيام تو نيست
هزار آئينه در دل شکست تمکينت
ولي چه سود که تمثال شوق رام تو نيست
فضولي هوست ننگ اعتبار مباد
بکام تست جهان گرجهان بکام تو نيست
نيازپروري ناز سحر پردازيست
بخود مناز که جز خواجگي غلام تو نيست
به پرکشائي عنقا نفس چه رشته تند
چه شد که دانه دل ريشه کرد دام تو نيست
تا ملت نشود گر محاسب اعمال
کسي دگر هوس انشاي انتقام تو نيست
چو آسمان زتو برتر خيال نتوان بست
چه منظري که هوا هم به پشت بام تو نيست
سواد را زتو روشن بنور فطرت تست
چراغ وهم کس آئينه دار شام تو نيست
چو آفتاب بهر جا رسي سراغ خودي
نشان پا گل رعنائي خرام تو نيست
تو خواه مست گمان باش خواه محو يقين
شراب جام تو غير از شراب جام تو نيست
پيام عشق بگوش هوس مخوان (بيدل)
سخن اگر سخن اوست جز کلام تو نيست